حکایت حلبچه حکایت یک ملت است. داستان یک شهر ، که پر از غمهای شکفته و ناشکفته است . حلبچه سیمای ظلم و جفای بشر بر بشریت است .
حلبچه سرگذشت زنان و مردانی است که به درازای تاریخ در جدال میان ماندن و نماندن بودند .
جوانانی با هزاران آرزوی سربه مهر …
کودکانی با صدها بازی نکرده ….
شهر قلبهای در انتظار و مهربانیهای بی ریا ….
حلبچه شهر عشق بود و سیاچمانه …
حلبچه ترجمان قساوت بشریت است .
هرچه از تراژدی حلبچه دور می شویم و در پهنای زمان و لابلای حقایق می گردیم می بینیم که در سناریوی حلبچه این تنها صدام نیست که بازیگر است.
دادگاه قضاوت تاریخ و وجدان بیدار بشریت ، باید عاملان این جنایت را بازخوانی کند .
شهری در کمتر از یکساعت با ۵۰۰۰ نفر شهید و هزاران مصدوم و سالهای طولانی عارضه ، ماحصل جنایت یک مجموعه بود . مجموعه ای که نباید از زیر بار سنگبن مسئولیت خود شانه خالی کند.
همان کسانی که در تجهیز صدام به سلاحهای کشتار جمعی سهیم هستند باید پاسخگوی این تراژدی باشند .
کشورهایی که حتی حاضر نبودند وسعت شقاوت و جنایت حلبچه را به تصویر بکشند و بنوعی این جنایت را ندیدند .
داستان تضییع حقوق مردم حلبچه در آینه هیچ نهاد حقوق بشری رخ ننمود و شاید هم قربانی کردن حلبچه را حق مسلم صدام می دانستند .
تاریخ باید به حقوق بشر جهانی امروز و نهادهای مضحک آن بخندد که آستانه تحریکشان را ظالمین تعیین می کنند .
بشریت امروز نتوانست زخم حلبچه را درمان کند ، که شاید مانع وقوع تراژدی ها و نسل کشی های بعدی بشریت شوند .
این روز را باید به همه مظلومین ، مردان و زنان آزاده جهان تبریک گفت و آنرا سنگ محک بیداری وجدانهای خفته دانست .
چراکه زخم حلبچه بر پیکر بشریت هنوز تازه و پردرد است .
✍ سیدعلاالدین حیدری
دیدگاهتان را بنویسید